مهتاب شب های بی ماه

ساخت وبلاگ
چنان گذشت بر من کهانگار خوابانگار رویاانگار بی همتاهمه چیز از یک لبخند شروع شدلبخندی به پهنای یک صورتو یک صدا که گرم بود و مهربان بودو دو دست به سخاوت ابرهای زمستانیماه نو شروع نشده بود که بر من تابید ...دست در دست در میانه اقیانوس در لابلای امواج نیمه آرام نیمه شبدر گرماگرم آخرین روزهای تابستانبه دلم نشستو چقدر زیبا بود این اعتماد این حمایت این لبخند این رضایتو درست از دل امواج،عشق رویید.به قامت بلندشبه لبخند قشنگشو به بزرگی دل بزرگش.و دلم ندیداشک در دلم خندید و افتاد و مروارید شدو نشست بر روی سینه اماشک در نگاهم خشکید و غلتید و شدباران و همه جا را رویانیدو ماه به نیمه نرسیدهمن، ما شد و قصه آغازچنان گذشت بر من که انگار خوش ترین هوس عمرمکه انگار طولانی ترین لبخند زندگی امکه انگار ماندگارترین عطر همیشه امکاش این رویا به سر نمی آمد و کاش این در بسته نمیشدکاش این روزها به سر نمی آمد و این عمر تمام نمیشدو چقدر سخت است این دل کندن ها و رفتن ها که من با آنها غریبه نیستمو چقدر بغض آلود است پنج شنبه شبی که تنهایی به سر شودبه سر نمیشود ... این پنج شنبه تنهایی ... به زهر می شودبه زهر می شودبه زهر می شود--------------------------------------------------------------------------------------نخواهم عمر فانی راتویی عمر عزیز من نوشته شده در پنجشنبه ۱۴۰۱/۰۶/۱۷ساعت توسط مهتاب صورتی| مهتاب شب های بی ماه...
ما را در سایت مهتاب شب های بی ماه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mahtabeshabhayebimahf بازدید : 124 تاريخ : چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت: 21:21

شب نبودظهر گرماگرم تابستان بوددر شلوغ ترین شهرآخر هفته نبودیکشنبه بودیکشنبه شلوغ عجیبمیخندیداز ته ته دلشو دلم برایش غش میرفتدلم در بند دلش شده بوددلم، بند بند دلش شده بود ...-------------------------------------------من از آن روز که در بند توام، آزادم نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۱/۰۶/۲۷ساعت توسط مهتاب صورتی| مهتاب شب های بی ماه...
ما را در سایت مهتاب شب های بی ماه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mahtabeshabhayebimahf بازدید : 126 تاريخ : چهارشنبه 4 آبان 1401 ساعت: 21:21